تنها کسانی که میتوانند بدون تحصیل و مدرک دانشگاهی روانشناس باشند فرزندان طلاق هستند.
تنها کسانی که میتوانند بدون تحصیل و مدرک دانشگاهی روانشناس باشند فرزندان طلاق هستند.
در یکی از روز های زندگی ام به طور اتفاقی او را دیدم. از گذشته برای او گفتم که اغلب نقطه ضعف او محسوب میشود و من از این کار لذت میبردم به قدری که غذای مورد علاقه ام را در کنار شخص موردعلاقه ام در مکان مورد علاقه ام میخوردم.
وارد جزئیات نمیشوم زیرا همین مقدار هم روی من سنگینی کرده است اما او به من گفت : تو اگر فرزندی داشتی دقیقا همان رفتاری که در گذشته با تو داشتم ، تو با او هم داشتی.
این حرف من را از درون کشت و به فکر فرو برد هرچند که او نمیدانست من قبلا یکبار مرده ام اما ایا واقعا من این چنینم؟
مثل اسم خودم این حرفش را هرگز فراموش نمیکنم.شاید روزی خودم کارت را تمام کنم.
همانند من روزها ماه ها سال ها درمورد آشفتگی هایت به هر طریقی صحبت کن . هیچ اهمیتی ندارد.
جامعه ای را طی چندین سال تحت گرسنگی و فشار های اقتصادی نگه دارید ، از آنها چندین نویسنده،نقاش و شاعر بیرون خواهد زد.
چه فرقی میکنه که توی بچگی یا نوجوونی چی بهمون گذشته، یا اینکه قربانی یه سری فرهنگهای اشتباه شدیم که نتیجهش شده یه آدمی که شاید از نظر روحی داغونه؟
این چیزا چه ارزشی دارن وقتی میبینی آدمایی هستن که اوضاعشون خیلی بدتره؟
کسانی که برای یه لقمه غذا، توی سطل زباله میگردن...
کسانی که حتی یه سقف بالای سرشون ندارن...
کسانی که پدر و مادرشون رهاشون کردن...
کسانی که مجبور شدن بدنشون رو بفروشن...
میبینی که توی این دنیا، بیحرمتی و رسم و رسوم عجیب و اشتباه کم نیست، چیزایی که عقل آدم سعی میکنه قبولشون نکنه.
و اونجاست که میفهمی باید شکرگزار باشی، چون تنها فرق ما با اونا اینه که ما حداقل میتونیم حرفامونو بنویسیم.
اونا هم اگه بخوان، شاید چیزی برای گفتن داشته باشن، اما غمی که توی نوشتههاشون هست، سنگینتر از چیزیه که ما حتی بتونیم تصور کنیم.
این چیزیه که باید بهش فکر کنیم.
پس از شکست در یک رابطه، به دنبال گوشهای خلوت میگردی یا در کوچهپسکوچههای شهر، غمت را رها میکنی. یک دوره را پشت سر میگذاری که فقط آنهایی که تجربهاش کردهاند، میفهمند. گفتنی نیست. بعضی به مشروب پناه میبرند، بعضی به سیگار، بعضی به هر راهی که شاید کمی آرامشان کند. اما گاهی این غم آنقدر بزرگ است که حتی زندگی هم دیگر ارزشی ندارد و آن را به پایان می رسانی.
پس از این دوران، دیگر آن آدم قبل نخواهی بود. خشک، بیاحساس. نیازهای دنیویات را برآورده میکنی اما دل نمیبندی. حتی ممکن است ماسک کنار برود و کارهایی از تو سر بزند که روزی مخالفشان بودی. حقیقت تلخی است، اما حقیقت دارد. ادامه مطلب
بحث کردن با کسی که جای تو نبوده، کار احمقانهای است. حتی ارزش این را ندارد که نظر او را بپرسی. آنها طوری سخن میگویند که انگار از زمان بَدو تولد، زندگی تو را دیدهاند، درحالیکه اینطور نبوده است.
در جامعهای که من هم مانند تو در آن زندگی کرده و تجربه دارم، اغلب گفته میشود: «حتی اگر پدر و مادرت کافر هم باشند، باید احترام آنها را نگه داری.» شاید این مسئله آنطور که باید مورد بحث قرار نگرفته باشد، زیرا دین در آن دخیل است.
اما از دید من، نه کاملاً با این نظر موافقم و نه مخالف. بلکه تنها آنچه را که تجربه کردهام با تو در میان میگذارم.
ادامه مطلب
در زمان های قدیم ، چرخه ای از باور های پوسیده متولد شد.
باورهایی که نسل به نسل، بیوقفه، بدون رحم، بدون مکث، منتقل شدند.
حلقهای که هیچکس جرأت نکرد آن را بشکند.
پسری که روزی در زخمهای خود میسوخت، همان زخمها را به فرزندش هدیه داد.
و زنی که در کودکی از دنیا چیزی جز رنج نیاموخته بود، همان را برای دخترش خواست.
فرزند اول به دنیا آمد.
فرزند اول همیشه اولین قربانی است.
ادامه مطلب
برای اینکار نیازی به هیچ یک از زاده های ذهن انسان نیست بلکه در توست . ادامه مطلب