مهم نیست

اینجا مثل خونمه سرده ، پرده‌ها همه کشیده

مهم نیست

اینجا مثل خونمه سرده ، پرده‌ها همه کشیده

سلام خوش آمدید

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «هزارتو» ثبت شده است

فصل چهارم – خداحافظی‌های ناگفته


می‌گویند وقتی حالت بد است، بنویس. شاید کلمات مرهم شوند، شاید جوابی پیدا کنی، شاید آرام شوی. من هم نوشتم… و میان سطرهایم گم شدم.

گفت‌وگو با او اغلب شیرین بود. لحظاتی داشتیم که می‌توانستند تا ابد در ذهنم حک شوند. اما ناگهان، از دل آن شیرینی‌ها، تلخی بیرون می‌زد و فضای میانمان را سنگین می‌کرد.

زاده ذهن نویسنده ، اما حقیقت آینده

فصل سوم – جبران

شب، با گام‌هایی سنگین به خانه بازگشتم. خستگی، استخوان‌هایم را می‌فشرد؛ از آن خستگی‌هایی که نه با خواب، نه با هیچ نوشیدنی گرم، درمان نمی‌شود. حتی وقتی پا به خانه می‌گذاشتم، کار دومم آغاز می‌شد.