پس از شکست در یک رابطه، به دنبال گوشهای خلوت میگردی یا در کوچهپسکوچههای شهر، غمت را رها میکنی. یک دوره را پشت سر میگذاری که فقط آنهایی که تجربهاش کردهاند، میفهمند. گفتنی نیست. بعضی به مشروب پناه میبرند، بعضی به سیگار، بعضی به هر راهی که شاید کمی آرامشان کند. اما گاهی این غم آنقدر بزرگ است که حتی زندگی هم دیگر ارزشی ندارد و آن را به پایان می رسانی.
پس از این دوران، دیگر آن آدم قبل نخواهی بود. خشک، بیاحساس. نیازهای دنیویات را برآورده میکنی اما دل نمیبندی. حتی ممکن است ماسک کنار برود و کارهایی از تو سر بزند که روزی مخالفشان بودی. حقیقت تلخی است، اما حقیقت دارد. ادامه مطلب
موضوع بحث من، شانس دومی است که به خودت میدهی.
تا به حال سعی کردهای که خودت را دوباره به عشق بسپاری؟ با تمام خشکی، با روح و جسمی که نابود شده؟
یک هشدار مهم: هرگز به شانس دوم خود پشت نکنید. اگر آن را از دست بدهی، ممکن است دیگر هیچ چیز در این دنیا برایت معنا نداشته باشد.
شانس دوم، خطری ندارد. اگر به جایی نرسد، دیگر هیچ دردی احساس نخواهی کرد، چون دیگر چیزی نیست که بتواند به تو ضربه بزند. اما اگر نتیجه بدهد، شاید بعد از مدتها دوباره مزهی خوشبختی را حس کنی.
بعضیها این مسیر را امتحان کردهاند. دوباره عاشق شدهاند. دل را به دریا زدهاند. از حسرتهای گذشته جدا شدهاند و با خودشان آشتی کردهاند. شاید تو هم باید امتحان کنی.
میتوانم برای او بنویسم. شاید ببخشد. شاید من را از این عذاب وجدان رها کند. اما دیگر برای همه چیز دیر شده است. آنقدر دیر که حتی فرصتی برای جبران نیست.
او مرا میان میلیاردها انسان پیدا کرده بود و دیوانهوار دوست داشت. با صدای من میخوابید و با صدای من بیدار میشد. آنقدر زیبا بود که دلت میخواست در زندگی بعدی هم پیدایش کنی. گاهی از خودش میگفت، از اجبارها، از نارضایتیهای زندگیاش. و من فقط نگاهش میکردم. چقدر غمانگیز است که همه قصهها پایان خوش ندارند.
ونسان ون گوگ درست میگفت: غم برای همیشه باقی خواهد ماند.
میتوانم تا روز قیامت از محبتهای او بنویسم، اما این عشق سرانجامی نداشت. او نمیدانست که من درگیر خودم بودم. مشکلاتی که درون من بود، به او ضربه میزد. بارها فکر کردم که باید ترکش کنم تا این وابستگی تمام شود، اما مگر میشود چشمانش را فراموش کرد؟
بارها تصور میکردم که در آغوشم است، عطر تنش را نفس میکشم، و برای لحظاتی که کنارم است، خودم را فراموش میکنم. همان خود لعنتی که مریض و روانی است. خودی که همیشه به شانس دومش گند میزند و قدردانش نیست.
کاش هیچکس در این جهان مثل من نباشد. کسی که تا ابد در عذاب خودش گیر افتاده است.
اما همانطور که گفتم، همه قصهها پایان خوش ندارند. و باز هم، مثل همیشه، باری بر دوش من باقی خواهد ماند.
بر اساس تجربههای واقعی
نکته مهم: هرگز به شانس دوم خود پشت نکنید.
چقدر سخت .....