چه فرقی میکنه که توی بچگی یا نوجوونی چی بهمون گذشته، یا اینکه قربانی یه سری فرهنگهای اشتباه شدیم که نتیجهش شده یه آدمی که شاید از نظر روحی داغونه؟
این چیزا چه ارزشی دارن وقتی میبینی آدمایی هستن که اوضاعشون خیلی بدتره؟
کسانی که برای یه لقمه غذا، توی سطل زباله میگردن...
کسانی که حتی یه سقف بالای سرشون ندارن...
کسانی که پدر و مادرشون رهاشون کردن...
کسانی که مجبور شدن بدنشون رو بفروشن...
میبینی که توی این دنیا، بیحرمتی و رسم و رسوم عجیب و اشتباه کم نیست، چیزایی که عقل آدم سعی میکنه قبولشون نکنه.
و اونجاست که میفهمی باید شکرگزار باشی، چون تنها فرق ما با اونا اینه که ما حداقل میتونیم حرفامونو بنویسیم.
اونا هم اگه بخوان، شاید چیزی برای گفتن داشته باشن، اما غمی که توی نوشتههاشون هست، سنگینتر از چیزیه که ما حتی بتونیم تصور کنیم.
این چیزیه که باید بهش فکر کنیم.